ما...
اشکهایم
قطره قطره
سرازیر است و
او تنهاییم را نمی بیند
سال هاست که من در خود
مرده ام
"ما"
از وجود بی وفایی ها
من و او شده
من از او و
او از من جدا شده
تنها نوشته ای
از " ما "
باقی مانده است
سکوت باران پر از فریاد است واین فریادرافقط بعضی ازمردم می شنوند
اشکهایم
قطره قطره
سرازیر است و
او تنهاییم را نمی بیند
سال هاست که من در خود
مرده ام
"ما"
از وجود بی وفایی ها
من و او شده
من از او و
او از من جدا شده
تنها نوشته ای
از " ما "
باقی مانده است
دلشکسته اي لب بام سيگار مي کشيد . . .
خسته بود . . .
آنقدر خسته که
يادش رفت بعد از آخرين پُک
سيگار را به پايين پرت کند . . .
نه خودش را . . .
گفتم:میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
...فقط خندید
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای1 نفره نه 2 نفر
گفت:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره
من رفتم اونم رفت
ولی
اون مدتهاست که برگشته
وبا اشک چشماش
خاک مزارمو شستشو میده .
" هیچ گاه "
به خاطر " هیچ کس "
دست از " ارزشهایت " نکش؛
چون ... زمانی که آن فرد از تو دست بکشد؛
تو می مانی و یک " منِ " بی ارزش ...!
پشت چراغ قرمز بودم یه پسر کوچولو اومد که گل بفروشه
هی گفت آقا گل بخر
گفتم نمی خوام عزیزم
… گفت واسه زنت بخر
گفتم زن ندارم
… گفت واسه نامزدت
گفتم نامزد ندارم که
گفت واسه دوست دخترت
ساکت شدم
گفت بخر دیگه بخر
گفتم آخه واسه کی؟
گفت نمی دونم …
دلم خیلی سوخت
ازش یه گل خریدم که خوشحال بشه
ولی دلم خیلی سوخت
واسه اون نه
واسه خودم که کسی نبود که براش گل بخرم …!
هر کس گمشده ای دارد ،
و خدا گمشده ای داشت .
هر کسی دو تاست ،
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند، هست ،
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
" در آغاز هیچ نبود ، کلمه ای بود و آن کلمه خدا بود "
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .
تا سحر اي شمع بر بالين من
امشب از بهر خدا بيدار باش
سايه غم ناگهان بر دل نشست
رحم کن امشب مرا غمخوار باش
کام اميدم بخون آغشته شد
تيرهاي غم چنان بر دل نشست
کاندرين درياي مست زندگي
کشتي اميد من بر گل نشست
آه ، اي ياران به فريادم رسيد
ورنه مرگ امشب به فريادم رسد
ترسم آن شيرين تر از جانم ز راه
چون به دام مرگ افتادم ، رسد
گريه و فرياد بس کن شمع من
بر دل ريشم نمک، ديگر مپاش
قصه بيتابي دل پيش من
بيش از اين ديگر مگو خاموش باش
جز تو ام اي مونس شب هاي تار
در جهان ، ديگر مرا ياري نماند
زآن همه ياران بجز ديدار مرگ
با کسي اميد ديداري نماند
همدم من، مونس من، شمع من
جز توام در اين جهان غمخوار کو؟
وندرين صحراي وحشت زاي مرگ
واي بر من ، واي بر من،يار کو؟
اندرين زندان ، امشب شمع من
دست خواهم شستن ازاين زندگي
تا که فردا همچو شيران بشکنند
ملتم زنجير هاي بندگي !
وقتی که خوابی نیمه شب، تو را نگاه میکنم
زیباییات را با بهار گاه اشتباه میکنم
از شرم سر انگشت من پیشانیات تر میشود
عطر تنت میپیچد و دنیا معطر میشود
گیسوت تابی میخورد، میلغزد از بازوی تو
از شانه جاری میشود چون آبشاری موی تو
چون برگ گل در بسترم میگسترانی بوی خود
من را نوازش میکنی بر مهربان زانوی خود
آسیمه میخیزم ز خواب، تو نیستی اما دگر
ای عشق من بی من کجا؟ تنها نرو من را ببر
من بی تو میمیرم نرو، من بی تو میمیرم بمان
با من بمان زین پس دگر هر چه تو میگویی همان
در خواب آخر عشق من در برگ گل پیچیدمت
میخوابم ای زیباترین در خواب شاید دیدمت
میخواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانهی مردانه میخواهی چه کار؟
شبا وقتی که بیداری .. خدا هم با تو بیداره
تا وقتی که نخوابی تو .. ازت چش ور نمیداره
خدا میبینه حالت رو .. خدا میدونه حست رو
از اون بالا میاد پایین .. خدا میگیره دسِت رو
خدا میدونه تو قلبت .. چه اندازه تو غم داری
خدا میدونه تو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری
خدا نزدیک قلب توست .. با یک آغوش وا کرده
نذار پلکهاتو روی هم .. اگه قلبت پره درده
خدا رو میشه حسش کرد .. توی هر حالی که باشی
فقط باید تو با یادش .. توی هر لحظه همراشی
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیشرو و باز پسی نیست
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما
آنسان شدهام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است…
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست
گاهی دلم می گیرد...
از آدم هایی که در پس نگاه سردشان
با لبخند گرمی فریبت می دهند!
از کلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند!!
دلم می گیرد...
از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد!!
و نگاهی که به توست... و هیچ وقت تو را نمی بیند!
از دوستی که برایت
هدیه
دو بال برای پریدن می آورد...
و بعد...
پرواز را با منفورترین کلمات دنیا معنی می کند!!!
دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به هوسبازانی که ترانه عشق میخوانند!!
این همه هیچ...
گاهی حتی
از خودم هم دلم میگیرد...!
دلت كه گرفته باشد...
شادترین آهنگ ها، روضه خوانی میكنند!!
شلوغترین مكانها، تنهایی ات را به رُخت می كشند
...و شادترین روزها، برای تو غمگین ترین روزهاست!!
دلت كه گرفته باشد...
نقض میشود همه ی قانون ها
دل كجـــا... قانون كجـــا
مدتها طول میكشد تا خاك بگیرد خاطره های رنگارنگ!!
میگذاری تار شود این خاطره ها...
اما یك خواب ِ ناغافل، گرد و خاك تمام خاطره ها را می گیرد!!!
میشود مثل روز ِ اول!
میشود خاطره های ناب...
زخمها تازه میشود باز ...
یادت باشد
دلت که شکست ، سرت را بگیری بالا
تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش...
حواست باشد ؛
دل شکسته ، گوشههایش تیز است.
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی
به کین،
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود...
صبور باش و ساکت.....
گاهی دیدن یک عکس دو نفره تو رو یاد اون نمی ندازه !
تورو یاد خودت می ندازه ...
که چقدر شاد بودی ، که چقدر خندون بودی ، که چقدر جوون
بودی !
گاهی آدم ها دلشون فقط برای خودشون تنگ می شه ...
دلم واسه خودم تنگه ...
دلگیرم از تنهایی های مکرر . . .
از مردمانی که بودنشان را ادعا میکنند . . .
و از زمانه که محبت طلب کردم و هیچ نبود .. . .نه دستی . . .نه
دوستی . . .
و باز تنهایی...!!!
ما،
نسلی هستیم که،
بهترین حرفهای زندگیمان را نگفتیم…
تایپ کردیم...
یک روز من سکوت خواهم کرد !
تو آن روز ،
برای اولین بار ،
مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید ...
گاهی وقتا چقدر اذیتت میکنه ، این دروغی که پشت فراموش کردن پنهون شده ،
زبونت میگه فراموشش کردی ، ولی دلت هنوز داره با یاد وخیالش زندگی میکنه
ای کاش آدمیزاد ،
سختیه تحمل تمام تنهایی ها ، گریه ها ، دلتنگی های بی بهونه و بی خوابی های
شبونه...را میفهمید
و
زندگی را رو سرت آوار نمیکرد
با گفتن جمله ی بی رحمانه ی
" مرا ببخش ، من لیاقت عشق تو را ندارم "
فکرت از سرم برده ، نه تنها خوابم را ، بلکه عقلم را ،
ای کاش یاد تو ، فکر تو ، درک داشت ، احساس داشت
و میفهمید چه بلاهایی و چه رنجهایی بر سرم آورده
اولش شیرینه
اولش عشق سرزده میاد تو دلت
اما...
اخرش تلخ
آخرش تموم هستی ات رو ازت میگیره تا از دلت دست برداره
اونی که واقعا دوست داشته بـاشه ..
شاید اذیتت کنه..
ولی هیچ وقت عذابت نـمیده..
شاید چند روزی هم حالتو نپرسه ..
ولی همه حـواسش پـیشِ تـوئه..
شاید بـاهات قـهر کنه ..
دیشب با خدا دعوایم شد ......
با هم قهر کردیم .....فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد......
رفتم گوشه ای نشستم .... چند قطره اشک ریختم..... و خوابم
برد
صبح که بیدار شدم .... مادرم گفت...
نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارونی " می آمد ....!!
من دیوانه نیستم فقط کمی تنهایم همین !
چرا نگاه می کنی ؟ تنها ندیده ای ؟
به من نخند ، من هم روزگاری عزیز دل کسی بودم
قدرتِ کلماتت را بالا ببر نه صدایت را ؛
این باران است که باعث رشد گلها میشود نه رعد و برق
پایانی برای قصه ها نیست،
نه بره ها گرگ میشوند نه گرگها سیر!
خسته ام از جنس قلابی آدمها...
دار میزنم خاطرات کسی را که مرا دور زده،
حالم خوب است...
اما گذشته ام درد میکند!!
خدایا التماست می کنم
همه دنیایت ارزانیِ دیگران !
ولی ...
آنکه دنیایِ من است
مالِ دیـگری نباشد...
مگر خودت نگفتی خداحافظ؟
پس چرا وقتی گفتم"به سلامت" نگاهت تلخ شد؟
برو به سلامت
دیگر هم سراغم را نگیر!
خسته تر از آنم که بر سر راهت بنشینم
و دلیل رفتنت را جویاشوم...
میترسم... |
می ترسم از اینكه
روزی
یك جایی
من و تو
خیلی دور از هم
شب و روز در آغوش یك غریبه
بی قرار هم باشیم ...
و بعد از هر بار هم آغوشی به یاد
آغوش هم بیصدا گریه كنیم !
من آن بازیچه ای هستم
که میرقصم به هر سازت
تو میخندی به کبر آخر به این چشمان گریانم
خدایی ناخدایی
هرچه هستی غافلی یارب
که من آن کشتی بشکسته ای در کام طوفانم
توئی قادر توئی مطلق
نسوزان خشک و تر باهم
که من فریاد نسلی
عاصی و قومی
پریشانم
من عاشقانه هایم را
روی همین دیوار مجازی می نویسم !
از لج تـو . . .
از لج خـودم . . .
که حاضر نبودیم یک بار
این ها را واقعی به هم بگوییم. . . !
وقتی سکوت خدا را در برابر عبادتت دیدی،
نگو خدا با من قهر است.
او به تمام کائنات فرمان سکوت داده،
تا حرف دل تو را بشنود.
پس حرف دلت را بگو....