سکوت بارانی

سکوت باران پر از فریاد است واین فریادرافقط بعضی ازمردم می شنوند

نیستم.....

نا امید نیستم

دیر یا زود

عاشقانه هایم را باور خواهی کرد

روزی که برای اولین بار تو را ببوسم

و تو برای اولین بار کشف کنی

مردی که زندگی اش را

شعر و سیگار گرفته است

حتمن عاشق است

که بوسه هایش

عطر بهار نارنج می دهد.

 

"بهرام محمودی"

عکس پسر - خوش تیپ

+ نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394برچسب:,ساعت 13:16 توسط دالیا |

ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﺗـــﻮ ﻫﺴﺘﻲ ﻭ ﻣـــﻦ

ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣـــﺎ

ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﻛﻢ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ؟

ﻧﻪ ﮔﻠﻲ

ﻧﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﻱ

ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭﺧﺘﻲ

ﻓﻘﻂ

ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ

ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ

ﺷﻬﺮﻱ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻛﻨﺪ ...

 

"هانی محمدی"

+ نوشته شده در یک شنبه 21 تير 1394برچسب:,ساعت 21:45 توسط دالیا |

یغما گلرویی.....

همیشه


به انتهای گریه که می رسم


صدای ساده ی فروغ از نهایت شب را می شنوم


صدای غروب غزال ها را


صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن


آرام تر که شدم


شعری از دفاتر دریا می خوانم


و به انعکاس صدایم در آیینه اتاق


خیره میشوم


در برودت این همه حیرت


کجا مانده یی آخر ؟

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 17 تير 1394برچسب:,ساعت 19:35 توسط دالیا |

احساس میکنم.....

احساس می کنم که پیش از این تو را

در خواب دیده ام 

در خواب های من

زن ها فرشته اند

احساس می کنم
که پیش از این تو را


در قاب دیده ام

در قاب های من
 
زن ها به شکل شعر

زن ها نوشته اند


احساس می کنم
که

پیش از این تو را
در آب دیده ام

وقتی که عکس ماه

بر آب بوده است

احساس می کنم

احساس می کنم
احساس می کنم

 

احساس کار چیست
کار دل است ، نیست ؟

شاید که پیش از این

ای دوست ، در دلم

در خواب بوده ای

در قاب بوده ای

در آب بوده ای


هر جا که بوده ای

"جای خودت بمان




احسان پرسا

+ نوشته شده در جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:,ساعت 13:40 توسط دالیا |

اسمان قلب من ابری است.....

آسمان قلب من ابری است باران می زند

 

شُرشَرش بر گونه های برگ گلدان می زند

 

عاشقی که راه پیش و پس برایش بسته است

 

ساز برمی دارد و در کنج زندان می زند

 

از دعا دل کنده و از بوسه ها رنجیده است

 

با تبرزین گُنه از بُن به ایمان می زند

 

باد وقتی از تو می رنجد به خود می پیچد و

 

گرد خواهد شد، و می غرد، و طوفان می زند

 

بهترینِ واژه ها درد است

 

وقتی عشق نیست

 

بدترینِ لحظه ها:

 

وقتی که باران می زند

 

گیج و منگِ خاطراتِ روزهایِ رفته ام

 

سیلی ای بر صورتم برفِ زمستان می زند

 

آخرِ خط تلخ تر از ابتدای قصه است

 

دست در دستِ غریبه.... تیغ بر جان می زند

 

صلاح الدین حسین پناهی

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 14 ارديبهشت 1394برچسب:,ساعت 16:47 توسط دالیا |

لبت راز من...

لبت راز من و بوسه کلید فتح این راز است

 

بپوشان راز را بر دیگران و باز کن با من

 

نزن پَر، پرگشودن نقطه ی آغاز زندان است

 

قفس زیبا ترین جای جهان! هم با تو هم با من

 

لباست را ز تن بیرون کشیده گردبادی تند

 

سراپا چشم هستم، خیره ام..... محو تماشا من

 

وعصیان از رگانت ذره ذره می چکد آدم

 

تو کردی معصیت، اما شدم رسوایِ دنیا من

 

ریاضی

 

درس

 

فکر تو مهم تر از همه اینهاست

 

معلم دادزد: بیرون! ببخشید .... باز آقا من؟

 

اگر من نقطه ی ضرب الاجل هستم پشیمانم

 

به بازی میگرفتم سالهایِ سال دنیا من

 

رکب خوردم من از دنیا و تو، از چشم و دستانت

 

و مثلِ رود گریان می روم تا عمقِ دنیا من

 

صلاح الدین حسین پناهی

+ نوشته شده در دو شنبه 14 ارديبهشت 1394برچسب:,ساعت 16:37 توسط دالیا |

خستگی.....

به سویت آمدم با قامتی خم                 

   تو هستی بر دلی غمدیده مرهم                 

بهارم را به یغما برده پاییز                

زمستانم و می بارم دمادم                    

 

من آن جا مانده ای از کاروانم             

که هر سو می روم بی آشیانم             

منم چون قایقی پارو شکسته                

که ویران کرده دنیا بادبانم                 

 

در این طوفان حبابی روی آبم             

بیابانی شکوفا از سرابم                     

دلم قندیل می بندد در این شهر              

هوایی بی نصیب از آفتابم                   

                                              

من از تصویر فردا در فرارم              

چون از دیروز هایم بی قرارم             

          مرا دریاب در این بی کسی ها                       

که من امروز جانی خسته دارم    

 

     فاطمه طاهریان  

+ نوشته شده در دو شنبه 14 ارديبهشت 1394برچسب:,ساعت 14:30 توسط دالیا |

اری بهار....

آری! هوا خوش است و غزل خيز در بهار


باريده است خنده يکريز در بهار

از باد نوبهار - حديث است - تن مپوش


بايد دريد جامه پرهيز در بهار !

اما خدا نياورد آن روز را که آه ...


گيرد دلي بهانه پاييز در بهار

بی دید و بازدید تو تبریک عید چیست ؟


چندین دروغ مصلحت‌آمیز در بهار

با ديدنم پر از عرق شرم مي‌شوند


گل‌هاي شادکام دل‌انگيز در بهار

مي‌بينم ای شکوفه که خون مي‌شود دلت


از شاخه انار مي‌آويز در بهار ...
.
{ محمدمهدی سیار }

سال نو مبارک

 

 http://www.uplooder.net/img/image/23/d862a9a3eee4c3edbff84cb5fc4243a8/ifnuninv6zgmah8spnaa.jpg

 

+ نوشته شده در یک شنبه 9 فروردين 1394برچسب:,ساعت 22:37 توسط دالیا |

من صبورم اما....

من صبورم اما


به خدا دست خودم نيست اگرمي رنجم


يا اگر شادي زيباي تو را


به غم غربت چشمان خودم ميبندم


من صبورم اما


چه قدَر با همه ي عاشقي ام محزونم


و به ياد همه ي خاطره هاي گل سرخ


مثل يك شبنم افتاده ز غم مغمومم


من صبورم اما


بي دليل از قفس كهنه ي شب مي ترسم


بي دليل از همه ي تيرگي رنگ غروب


و چراغي كه تو را از شب متروك دلم دور كند


من صبورم اما


آه ، اين بغض گران


صبر چه مي داند چيست

حميد مصدق

+ نوشته شده در جمعه 17 بهمن 1393برچسب:,ساعت 3:28 توسط دالیا |

به یاد حسین پناهی.....

 

 

خدا پرسید میخوری یا میبری؟
    
     و من گرسنه پاسخ دادم میخورم

چه میدانستم لذت ها را می برند، حسرتها را می

خورند … ؟

+ نوشته شده در سه شنبه 23 دی 1393برچسب:,ساعت 3:53 توسط دالیا |

با توهستم سهراب....

ﺑﺎ ﺗـﻮ ﻫـﺴــﺘﻢ ﺳﻬـــﺮﺍﺏ!

تﻮ ﮐـﻪ ﮔـﻔﺘﯽ "ﮔـﻞ ﺷـﺒﺪﺭ ﭼـﻪ ﮐـﻢ ﺍﺯ ﻻﻟﻪ ﯼ ﻗـﺮﻣـﺰ ﺩﺍﺭﺩ؟"

ﺭﺍﺳـﺖ ﻣیﮔــﻮﯾﯽ ﺗـﻮ، ﭼـﻪ ﺗﻔــﺎﻭﺕ ﺩﺍﺭﺩ ﻗـﻔـﺲ ﺗﻨﮓ ﺩﻟـــﻢ ، ﺧـــﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﮐـــﺲ ﺑﺎﺷـد؛

ﯾﺎ ﺑﻪ ﻗــــﻮﻝ ﺗـﻮ ﭘـﺮ ﺍﺯ ﻧﺎﮐـــــﺲ ﻭ ﮐـــﺮﮐـــﺲ ﺑﺎﺷــــﺪ ؟!!!!

ﻣـــﻦ ﻧـﻪ ﺗﻨﻬــــﺎ ﭼــﺸــﻤــﻢ ،

ﻭﺍﮊﻩ ﺭﺍ ﻫـــﻢ ﺷـﺴــــــﺘﻢ...

ﻓﮑــــــﺮ ﺭﺍ... ﺧـــﺎﻃــــﺮﻩ ﺭﺍ... ﺧــــﻮﺍﺏ 1ﭘﻨﺠـــــﺮﻩ ﺭﺍ...

ﺯﯾـﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑــﺮﺩﻡ... ﭼﺘﺮﻫــــﺎ ﺭﺍ ﺑﺴــﺘﻢ...

ﻣــﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬـــﺮ ﭘﯿـﻮﺳــﺘﻢ ﻣــــﻦ ﻧﻮﺷـــﺘﻢ ﻫــﻤــــــﻪ ﯼ ﺣــــــﺮﻑ ﺩﻟـﻢ...

ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔــﻔـﺘﻢ ﮐــﻪ ﻫــﻮﺍ ﻋـ ﺸـ ـﻖ ﺯﻣـﯿﻦ ﻣـﺎﻝ ﻣـﻦ ﺍﺳﺖ...

ﻭﻟـــﯽ ﺍﻓـﺴــــــﻮﺱ "ﻧـﺸـــــﺪ" ...!

ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣــﻦ ﻧـﻪ ﻋـ ـﺎ ﺷـ ﻖ ﺩﯾﺪﻡ... ﻧـﻪ ﮐـﻪ ﺣــﺘﯽ 1ﺩﻭﺳــــﺖ ! ! ! ! "

ﺯﯾـــﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣــــﻦ ﻓـﻘـﻂ ﺧــﯿـﺲ ﺷــــﺪﻡ " ! ! ! ؟

ﺑﺎﺯ ﻫـﻢ ﻣیﮔﻮﯾﯽ " ﭼـﺸـﻢ ﻫـﺎﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷـﺴـﺖ ؟ ! ﺟـﻮﺭ ﺩﯾﮕـﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﺪ ؟ ! ! ! "

 

پسر - عکس - گالری - آوازک

+ نوشته شده در سه شنبه 23 دی 1393برچسب:,ساعت 3:44 توسط دالیا |

غم انگیز ترین اهنگ.......

 

لا به لای ساز نفسهایت ، پنهان می شوم

اشک می شوم ! تا بمانم … تا نرانی مرا …!

من ” آه ” می کشم و تو ” انگ ” می زنی!

و این غم انگیز ترین ” آهنگ ” دنیاست…!

 

عکس - پسر - پسرانه - عاشقانه - با کیفیت

+ نوشته شده در دو شنبه 22 دی 1393برچسب:,ساعت 18:38 توسط دالیا |

هرشب.......

هر شب

پشت پلک های بسته بستر چشمانم ،

برای دلم

خیالی گرم می بافم

و در آغوش عطرِ حضورت

خیس اشک می شوم

چه می دانی !!! در دل جائی هست

که در آن ؛ به ناگاه ...

غریبه ای آشنا حضور می یابد

عشق را دلبسته تر می شوی !

تنها به دوست داشتن آرامی ... اما

گاهی باید در اوج نیاز ، نخواست ..

گاهی برای بودن ، باید محو شد ! باید نیست شد !

گاهی برای بودن ؛ باید نبود !

گاهی کسی که عاشق می شود

از جهان هم باید رانده شود ...!

+ نوشته شده در شنبه 20 دی 1393برچسب:,ساعت 17:15 توسط دالیا |

افتاب روی تو....

من

روز خویش را

با آفتاب روی تو ...

کز مشرق خیال دمیده است ،

آغاز می کنم !!

من

با تو می نویسم و می خوانم ؛

من

با تو راه می روم و حرف می زنم ؛

و ز شوق این محال

که دستم به دست توست ،

من

جای راه رفتن ...

پرواز می کنم !!

آن لحظه ها که مات ...

در انزوای خویش

یا در میان جمع ،

خاموش می نشینم ؛

موسیقی نگاه تو را گوش می کنم !

گاهی میان مردم ...

در ازدحام شهر ...

غیر از تو هرچه هست

فراموش می کنم ... !!!

+ نوشته شده در شنبه 20 دی 1393برچسب:,ساعت 9:48 توسط دالیا |

ماه و سلطانم تویی

نه ! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی ،

خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی ...

 

با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم ،

می نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی ...

 

بیقراری می کند در شعر هم رویای تو ،

باعث بی تابی چشمان گریانم تویی ...

 

آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم ،

"ربنا و آتنـــــــــای" بین دستانم تویی...

 

گرگ های چشم تو ، آدم به آدم می درند ،

من نمی ترسم از آن وقتی که چوپانم تویی ...

 

عشق دورم ، از کجای قلعه ام وارد شدی ؟

که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی ...

 

درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست ،

من غلط کردم نگفتم "دین" و " ایمانم" تویی ...

 

نه زلیخا هم نمی فهمد همین حال مرا ؛

تا جهنم می روم حالا که شیطانم تویی ...

 

در غزل هایم شکستم ، ذره ذره … راضی ام،

منزوی باشم ، نباشم ، حرف پایانم تویی ...

 

تا قیامت در میان سینه حبست می کنم ،

تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی ...

+ نوشته شده در شنبه 20 دی 1393برچسب:,ساعت 9:43 توسط دالیا |

هر از گاهی.....

هر از گاهی در تنهایی

در خواب و بیداری

صدای تو را می شنوم که مرا می خوانی

آهسته می گویم :

جانم ؟

نفسم بند می آید

هنوز فقط صدایت را شنیده ام

امان از روزی که تو پیش رویم باشی

به خودم می آیم

تنهای تنهایم

دستانم دور از دستان توست

و دلم بی تاب دیدنت

چه توهم زیبایی ست که

تو در کنارمی ....

+ نوشته شده در شنبه 20 دی 1393برچسب:,ساعت 9:25 توسط دالیا |

تماشایی ترین تصویر.......

تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی

دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی

 

حضور گاه گاهت بازی خورشید با ابر است

که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی

 

به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را

ز ناچاری ست گر همصحبت ما می شوی گاهی

 

دلت پاک است اما با تمام سادگی هایت

به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی

 

تو را از سرخی سیب غزل هایم گریزی نیست

تو هم مانند حوا زود اغوا می شوی گاهی

 

عکس پسر - خوش تیپ

+ نوشته شده در شنبه 20 دی 1393برچسب:,ساعت 9:17 توسط دالیا |

گاهی .....

گاهی چقدر حرف دلم را نمی زنم

سر می کشم به ذهن کسی که خودِ منم

 

زل می زنم به رهگذرانی که رفته اند

به خواب کوچه ای که پر است از نبودنم

 

رو به خودم نشسته ام و کفش های من

هی جفت می شوند به سمت نرفتنم

 

بارانی ام به خانه می آید بدون من

هر روز/تا بفهمم/ یخ می زند تنم

 

تا ذره ذره کوه شوم در مسیر باد

آن وقت برف های جهان شال گردنم

 

من سایه ی غروب که در فکر شب شدن

بر ریل های یخ زده ی راه آهنم

 

این چندمین شب است که من دفن می شوم؟!

رو به خودم/ به سمت منی که فقط منم

 

گاهی درست مثل خودم راه می روم

گاهی درست مثل خودم حرف می زنم 

 

پیمان سلیمانی

+ نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393برچسب:,ساعت 16:44 توسط دالیا |

نزدیک صبح بود.....

نزدیک صبح بود : خدا بر زمین چکید

و فصل سرخ رویش انسان فرا رسید

 

دروازه های روز به تدریج  وا شدند

وقطره قطره روی زمین زندگی چکید

 

هر قطره آدمی شد و لغزید روی خاک

هر قطره بنده ای شد و به گوشه ای خزید

 

هر کس به گونه ای به وجود آمد از خودش

رنگ یکی سیاه  و رنگ یکی سفید

 

 *** 

 

من ایستاده بودم و چشمان خیس شهر

هر لحظه انتظار تو را داشت می کشید

 

که تو نیامدی  و مرا باز شب گرفت

که تو نیامدی  و مرا مرگ می وزید

 

من آرزو شدم که بیاید کسی که نیست!

اما چقدرگمشده  ی من نمی رسید

 

باران گرفت ... و اتوبان خیس مرگ شد

بارن گرفت و بغض زمین را کسی ندید

 

این زندگی چقدر حقیراست و بی فروغ!

وقتی قرارنیست بیاید در آن امید

 

دلگیرم از وجود خودم بی حضور تو!

دلگیرم از کسی که مرا بی تو آفرید

 

پیمان سلیمانی

+ نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393برچسب:,ساعت 16:20 توسط دالیا |

ای روح تو....

  ای روح تو به وسعت مفهوم آفتاب

ای تو مسیر هر شب باریدن شهاب !

 

گل های سرخ باغچه ، محو تو می شوند

وقتی که شکفته می شوی از سمت آفتاب

 

وقتی طلوع می کنی از دور دست صبح

کوه از شکوه قامت تو می شود مذاب

 

وقتی که پلک می زنی ای معنی امید

می ریزد از نگاه تو ، دریایی از شراب

 

سوگند می خورم به تمام مقدسات

به ابرها ، به آینه ، به آسمان ، به آب

 

تنها به شوق دیدن تو زنده مانده ام

من فکر می کنم به تو حتی میان خواب

 

تو رفتی و بدون تو پائیز می شود

تو رفتی و بدون تو می بارد اضطراب

 

بعد از تو مرگ و فاجعه می روید از زمین

بعد از تو ، قصر خاطره ها می شود خراب

 

این پرسش همیشه و این جاده های دور

این ذهن های خسته وامانده از جواب

 

برگرد ای تبسم آبی آسمان !

تنهاترین نتیجه هر بار انتخاب !

 

پیمان سلیمانی

+ نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393برچسب:,ساعت 16:8 توسط دالیا |

بوی تو....


بوی تو در خانه می پیچد که شاعر می شوم

عشق می پوشم برای بوسه حاضر می شوم

روسری تا از سرت سر می خورد شب می شود

آه وقتی شب شود ، آسوده خاطر می شوم


خانم عکاس باشی خانه را تاریک کن

تا شما لب تر کنی من زود ظاهر می شوم

اصلا امشب مثل دریا باش ، دریا که شدی

کشتیِ پهلو گرفته در بنادر می شوم

 

گرچه من در صنعت کوزه گری نا پخته ام

تو میانش را به من بسپار ، ماهر می شوم

هر نگاه چپ به چشمان تو حکمش با من است

 

چشمشان را می کشم از کاسه ( نادر ) می شوم

مادرم عمریست می گوید به من مارکوپلو

تو اگر قصد سفر کردی مسافر می شوم

 

عمران میری

 

 


+ نوشته شده در یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:,ساعت 1:4 توسط دالیا |

چه کسی....

برق چشم تو به هر بت بخورد ، می شکند


چه کسی دیده بتی ، با هنر بت شکنی ...؟

عمران میری

+ نوشته شده در یک شنبه 23 آذر 1393برچسب:,ساعت 17:16 توسط دالیا |

بی قرارم....

بی قرارم ،نه قراری که قرارم بشوی

من مسافر شوم و سوت قطارم بشوی

 

می شود ساده بیایی و فقط بگذری و...

زن اسطوره ای ایل و تبارم بشوی

 

ساده تر ،این که تو از دور به من زل بزنی

((دارِ)) من را ببری دار و ندارم بشوی

 

مرگ بر هر چه به جز اسم تو در زندگی ام

این که اشکال ندارد تو ((شعارم)) بشوی

 

مرگ خوب است به شرطی که تو فرمان بدهی

من انالحق بزنم، چوبه ی دارم بشوی

 

عاشقت بودم و از درد به خود پیچیدم

ذوالفنونی که نشد سوز ستارم بشوی

 

آخرش رفتی و من هم که زمین گیر شدم

خواستی آنچه که من دوست ندارم بشوی

عمران میری

عکس پسرانه - تنها - غمگین - انتظار

 

+ نوشته شده در یک شنبه 23 آذر 1393برچسب:,ساعت 17:2 توسط دالیا |

قحطی بوسه....

قحطی ِبوسه ی تب دار است و باران نیست هست ؟
ردِ لبهایِ تو دیگر روی فنجان نیست هست ؟


عطر تو پیچیده در شهری که در آن نیستی
باد می اید ولی موی پریشان نیست ، هست ؟


آمدم کاشان که با تو زندگی را سر کنم
بی تو دیگر شهر رویاهایم کاشان نیست ، هست ؟


آنچه پنهان کرده ام پشت نگاهم سالها...
از خدا پنهان ولی از تو که پنهان نیست،هست ؟


خانه یخبندان،سَرم یخ،دستهایم یخ زده
چهار فصل زندگی درمن زمستان نیست ؟ هست


خوب دقت کن به تدریجی ترین پرواز روح
این که دارد می رود از دست "عمران" نیست هست.

عمران میری

عکس پسر - خوش تیپ

+ نوشته شده در جمعه 21 آذر 1393برچسب:,ساعت 19:59 توسط دالیا |

خرابه بی مرز....

وسط یک خرابه­‌ی بی­‌مرز، شوت محکم به قوطی «رانی»

آن طرف زیر چند مرد جوان، جیغ یک بچّه­‌ی دبستانی

 

جفت­‌گیری سوسک­‌ها با موش، بالشی را گرفته در آغوش

در کنار بخاری خاموش، گریه توی شبی زمستانی

 

دلخوشی به کبوتری بادی، فکر یک رأی تا شب شادی

شعر گفتن برای آزادی، پشت تبلیغ­‌های «روحانی»

 

وسط رقص با دو تا دختر، گریه با خاطرات چند نفر

خوردن پیک اوّل و آخر، نوش با یاد چند زندانی

 

روی مرز ندیدن و دیدن، بمب در انتظار ترکیدن

دور خود تا همیشه چرخیدن، فکر کردن به خطّ پایانی

 

نه! به یک اسم توی خاطره­‌ها! روزها گریه­‌ی پیشمانی

ماه‌ها گریه­‌ی پشیمانی، سال­‌ها گریه­‌ی پشیمانی

 

از معانی شادی و غم‌ها، از جهان بزرگ آدم­‌ها

واقعاً هیچ­‌چی نمی‌فهمی، واقعاً هیچ‌چی نمی‌­دانی

 

بی­‌تفاوت شبیه یک حشره، می‌­روی توی تخت یک نفره

وسط روزنامه‌ها خبر ِ انقراض ِ پلنگ ِ ایرانی !

 

 

از : سیدمهدی موسوی

عکس پسر- غمگین - تنها - عاشق

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 20 آذر 1393برچسب:,ساعت 13:39 توسط دالیا |

خاتون...

ﺗﯿﺰﯼ ﮔﻮﺷﻪﻫﺎﯼ ﺍﺑﺮﻭﯾﺖ

ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺏ ﻗﺸﻨﮓ ﮔﯿﺴﻮﯾﺖ

ﺁﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﭼﺸﻢ ﻣﺎﺟﺮﺍﺟﻮﯾﺖ

ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺵ ﺍﻟﻨﮕﻮﯾﺖ

ﺁﺧﺮﺵ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺩﺳﺘﻢ

 

ﻧﺎﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻨﺖ

ﻃﺮﺡ ﺁﻥ ﺩﺍﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭼﯿﻨﺖ

« ﻫـ » ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﻼﮎ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ

ﺷﯿﻄﻨﺖ ﺩﺭ ﺗﻠﻔﻆ ﺷﯿﻨﺖ

ﺁﺧﺮﺵ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺩﺳﺘﻢ

 

ﮔﯿﺴﻮﺍﻧﺖ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺷﺐ ﺗﻮﺳﺖ

ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺭﻭﺷﻨﺎﯼ ﻏﺒﻐﺐ ﺗﻮﺳﺖ

ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻭﺍﻥ ﻣﺬﻫﺐ ﺗﻮﺳﺖ

ﺭﻧﮓ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻟﺐ ﺗﻮﺳﺖ

ﺁﺧﺮﺵ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺩﺳﺘﻢ

 

ﺷﺮﻡ ﺩﺭ ﻟﺮﺯﺵ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ و

ﺑﺮﻕ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﻃﻼﯼ ﺗﻮ و 

ﺗﻖّ ﻭ ﺗﻖِّ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ و

ﻧﺎﺯ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺍﺩﺍﯼ ﺗﻮ و ...

ﺁﺧﺮﺵ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺩﺳﺘﻢ

 

ﺣﺎﻝ ﭘﺮ ﺭﻣﺰ ﻭ ﻣﺒﻬﻤﯽ ﺩﺍﺭﯼ

ﺍﺧﻢ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺩﺭﻫﻤﯽ ﺩﺍﺭﯼ

ﭘﺸﺖ ﺁﺭﺍﻣﺸﺖ ﻏﻤﯽ ﺩﺍﺭﯼ

ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺷﻌﺮ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺩﺍﺭﯼ

ﺁﺧﺮﺵ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺩﺳﺘﻢ

 

ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﺩﺍﺭﻩﺍﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ

ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﻣﺪﯾﻮﻥ

ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺮﺩﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭼﻮﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ

ﺩﯾﺪﯼ ﺁﺧﺮ ...! ﻧﮕﻔﺘﻤﺖ ﺧﺎﺗﻮﻥ!

ﺁﺧﺮﺵ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺩﻫﯽ ﺩﺳﺘﻢ

 

 

از : قاسم صرافان

پسر - تنها - غمگین - عکس

+ نوشته شده در پنج شنبه 20 آذر 1393برچسب:,ساعت 13:30 توسط دالیا |

تو هیتلری....

تو هیتلری


با چشم‌های نازی‌ات


 به همه حمله کردی


 جز منی که آریایی بودم

                                                        صابر ساده

+ نوشته شده در شنبه 15 آذر 1393برچسب:,ساعت 22:58 توسط دالیا |

وقتی نیستی

+ نوشته شده در پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:,ساعت 14:6 توسط دالیا |

مغرور نیستم....

مغرورنیــــــــــستـــــــــــمـ

 

فقط نیازی به حرف زدن باکسی رانمیبینمـ،

 

ازمن نرنجـ!من نه مغرورمـ نه بی احساسـ،

 

فقط دل خسته امـ،دل خسته ازاعتمادی بی جا..!

 

مراکه میشناسی؟!خودممـ ..مغرورنیـــــــستـــــــمـ!

 

خودخواهمـ ولی پرتوقعـ نیستمـ!رکمـ ولی دروغگونیستمـ!

 

ساکتمـ ولی لالـ نیستمـ!اگربرایتـ سنگینمـ بایکـ

 

خداحافظی خوشحالمـ کنـ .

 

این روزهاشیـــــــشه شدمـ،زودمیشکنمـ اماناجورمیبرمـ!

 

من ادمـ سختگیری نیستمـ فقط ادمـ،سختـ گیرمی اورمـ ..

 

تلخـ است باورنبودنـ آنهایی که ادعای ماندنـ داشتند

 

                             و

سختـ استـ امروزباورآنهایی که ادعای ماندن میکنند...

!!

+ نوشته شده در پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:,ساعت 1:16 توسط دالیا |

سلامتی...

 
به سلامــــتی اون دوست مجازی

که حتی یک بار هم ندیدیمش

اما از همین دنیای مجازی

معرفت و وفاداریش رو ثابــــت میکنه
+ نوشته شده در جمعه 18 مهر 1393برچسب:,ساعت 13:14 توسط دالیا |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد