سکوت بارانی

سکوت باران پر از فریاد است واین فریادرافقط بعضی ازمردم می شنوند

عقابی بودم...

من عقابی بودم که نگاه یک مار

سخت آزارم داد

بال بگشودم و سمتش رفتم

از زمینش کندم

به هوا آوردم

آخر عمرش بود که فریب چشمش، سخت جادویم کرد

در نوک یک قله، آشیانش دادم که همین دل رحمی، چه بروزم آورد

عشق، جادویم کرد

زهر خود بر من ریخت

از نوک قله زمین افتادم

تازه آمد یادم، من عقابی بودم بر فرازِ یک کوه

آشیانِ خود را به نگاهی دادم

+ نوشته شده در پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:,ساعت 19:2 توسط دالیا |

ساعت عشق....

هــرگــز بــه دســت اش ســاعــت نمــي بســت!

 

 

روزي از او پــرسيــدم:

پــس چگــونه اســت کــه

هميشــه ســر ســاعــت بــه وعــده مــي آيــي؟

 

گفــت: ســاعت را از خــورشيــد مــي پــرســم!

پــرسيــدم: روزهــاي بــارانــي چطــور؟

گفــت: روزهــاي بــارانــي

همــه‌ي ســاعــت هــا، ســاعــت عشــق اســت . . .

 

راســت مــي گفــت؛

يــادم آمــد کــه روزهــاي بــارانــي

او هميشــه خيــس بــود . . .  

 

 

+ نوشته شده در یک شنبه 18 خرداد 1393برچسب:,ساعت 20:43 توسط دالیا |

صدای گذر اب....

از صدای گذر آب چنان می فهمم

تندتر از آب روان عمر گران میگذرد….

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست!

آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست! لحظه هایت بی غم…

 

بارانی كه شما را خيس نميكند! + عکس

+ نوشته شده در یک شنبه 18 خرداد 1393برچسب:,ساعت 18:4 توسط دالیا |

قضاوت ....

عکس های متحرک واقعی

 

قبل از اينکـﮧ بخواهے در مورد مـטּ قضاوت کنے

 

و مـטּ را نصيحت کنے در راه مـטּ قدم بزטּ ازخياباטּ ها،کوه ها

 

و دشت هايے گذر کـטּ کـﮧ مـטּ کردم اشکهايے بريز

 

کـﮧ مـטּ ريختم دردها و خوشے هاے مرا تجربـﮧ کـטּ

 

سال هايے را بگذراטּ کـﮧ مـטּ گذراندم روي سنگ هايے بلغز

 

کـﮧ مـטּ لغزيدم انطور کـﮧ مـטּ شکستم بشکـטּ

 

دوباره ودوباره بر پاخيز و مجددا در همان راه سخت قدم بزטּ

 

هماטּ طور کـﮧ مـטּ انجام دادم ...

 

بعد آטּ زماטּ مي توانے در مورد من قضاوت کنے و مـטּ را نصيحت کنے

 

+ نوشته شده در شنبه 9 فروردين 1393برچسب:,ساعت 14:50 توسط دالیا |

ای فلک...

عکس عاشقانه تنهایی

ای فلک گر من نمی زادی اجاقت کور بود؟؟؟

 

من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟؟؟

 

من که باشم یا نباشم کار دنیا لنگ نیست

 

من بمانم یا بمیرم هیچ کس دل تنگ نیست!!!!!!!!..

 

+ نوشته شده در شنبه 24 اسفند 1392برچسب:,ساعت 23:8 توسط دالیا |

شاید...

کسی که نشسته است


همیشه خسته نیست


شاید 


جایی برای رفتن نداشته باشد ...

 

 

+ نوشته شده در جمعه 23 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:5 توسط دالیا |

پیچک وحشی...

 

پیچک می شوم


وحشی !!


می پیچم


به پر و پای ثانیه هایت


تا حتی نتوانی


آنی


بی من


" بودن" را


زندگی کنی...!!!

 

+ نوشته شده در جمعه 23 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:2 توسط دالیا |

از سر کی؟

دوست دارم بفهمم

 
کلاهی که سرم گذاشتی

 
از سر کی برداشتی ؟

 

 

 

+ نوشته شده در جمعه 23 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:59 توسط دالیا |

هرجور راحتی...

شنيدنِ 
(هر جور راحتي!)
ميتونه از سيلي دردناكتر باشه!!

 

 

+ نوشته شده در جمعه 23 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:47 توسط دالیا |

فریاد هایم...

آنقدر


فريادهايم را


سکوت کرده ام


که اگر به چشمانم بنگريد


کر مي شويد...

 

 

 

+ نوشته شده در جمعه 23 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:43 توسط دالیا |

متاسفم...

خدایا...


بابت آن روز


که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ...!!!


من عصبانی بودم


برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد


و مــــــــــن پا فشاری می کردم

 

 

 

+ نوشته شده در جمعه 23 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:35 توسط دالیا |

اسمون...

اگه كسي رو دوس داري ...

نه براش ستاره باش نه آفتاب

چون هر دوشون مهمون زودگذرن !!!

براش" آسمون باش" كه هميشه بالاي سرش باشي

 

+ نوشته شده در جمعه 23 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:13 توسط دالیا |

دلم که میگیرد...

 

 دلم که میگیرد کودک میشوم

کفش هایم میشودتا به تا

اغوشی میخواهم که ارامم کند

عروسکی که همبازی دلتنگیهایم شود

وگلویی که بغض خفه اش نکند

بهانه گیر میشوم:

نق میزنم که این را میخواهم

ولی هیچکس نمیداند

که به جزتو هیچ نمیخواهم

+ نوشته شده در دو شنبه 12 اسفند 1392برچسب:,ساعت 1:23 توسط دالیا |

عشق...

عشق مثل پنیر میمونه،

زیادش آدمو خنگ میکنه،

نرمالش فقط تا یک ساعت آدمو سیر نگه میداره،

هیچ کس هم بدونه پنیر نمرده

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 2 بهمن 1392برچسب:,ساعت 19:51 توسط دالیا |

دست خستگی هایم...

92864287931829280633.png

ڪے بیـاید دسـتِ خَستگــے هـایمـ را بگیـرد ...

مــے خواهـمـ دور شَـومـ از ایـטּ آوارِ نـامــرئــےِ

 

دلــــتنگــے هـا ...

دلـــمـ پاییــز مــے خواهـد ...

 

پاییزے ڪـہ غمناڪ نبـاشد ... بوے نــاےِِ پالـتـو

هــاے نـَشـُـستــہ نـدهـد ...

 

بوے باران بدهد ....

 

دست دلـــمـ را بگیـر ...

 

نگــذار در پَـس ڪـوچــہ هــاے غُـربت بــے آینــہ

سرش گــرمِـ بـازے بـا سایــہ اش

شَود ...

 

فَقـط دلـــمـ بوے بـاراטּ نمــے خواهد ...

 

خودِ بـاراטּ را مــے خواهم ... حُضـورش را ...

دستـاטּِ سـردِ نمنـاڪش را ...

 

خَشکــے ایـטּ تابسـتــان برایـمـ مَـرگبـار شُـده ...

 

لبـاטּِ تــرڪـــــــــ خـورده امـ ناے واژه چینــے نَـدا

+ نوشته شده در چهار شنبه 2 بهمن 1392برچسب:,ساعت 19:31 توسط دالیا |

خوب ترین حادثه...

حادثه طوفانی عاشق عشق

با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام 


باز به دنبال پریشانی‌ام 

 

 

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست 


در پی ویران شدنی آنی‌ام 

 

 

 

آمده‌ام بلکه نگاهم کنی 


عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام 

 

 

دلخوش گرمای کسی نیستم 


آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام 

 

 

آمده‌ام با عطش سال‌ها 


تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام 

 

 

ماهی برگشته ز دریا شدم 


تا تو بگیری و بمیرانی‌ام 

 

 

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت 


خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟ 

 

 

حرف بزن ابر مرا باز کن

 
دیر زمانی است که بارانی‌ام

 

 

حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست 


تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام 

 

 

ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟ 


ها نکشانی به پشیمانی‌ام!

+ نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,ساعت 23:51 توسط دالیا |

کنارم...

در نوشته هایم.در خیالم.در دنیایم همه جا هستی!

تنها جایی که باید باشی و ندارمت کنارم است..

+ نوشته شده در دو شنبه 23 دی 1392برچسب:,ساعت 23:37 توسط دالیا |

تنها تو را...

 

شایـد تـِـِـِـِنـها کسے نیستم کـﮧ دوستت دارمْـ ـ

امــا

کسے هستـم

کـﮧ تنهـــ ـا { تــو } را دوست دارم

.

.

.

تنهـا تــو را

 


alt
+ نوشته شده در پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:,ساعت 17:34 توسط دالیا |

حسرت...

 

 
 
 
حسرت یعنی ...

شانه هایت دوش به دوشم باشد..،

اما نتوانم از دلتنگی به آن پناه ببرم...

 
+ نوشته شده در پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:,ساعت 17:25 توسط دالیا |

به خیر کند.....

بغضهایم رابه آسمان سپرده ام. . .

خدابه خیرکندباران امشب را. . .!!!

+ نوشته شده در پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:,ساعت 17:21 توسط دالیا |

...

 

و عمر، شیشه ی عطر است!

پس نمی ماند

پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند

مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد

که روی آینه جای نفس نمی ماند!

+ نوشته شده در پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:,ساعت 17:14 توسط دالیا |

شادبنویس...

09824746240076906650.jpg

 
می گویند: شاد بنویس…!!
نوشته هایت درد دارند…!!
و من یاد مردی می افتم که با گیتارش…!!
گوشه ی خیابان شاد میزد…!!
اما با چشمهای خیس…!

 

 

+ نوشته شده در یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:,ساعت 12:57 توسط دالیا |

عزیزم...

99721512272777549759.jpg

عزیزم حتے دیگر نمیخواهم آرزویت باشم…


آرزو میڪنم


“او”


آرزوے تو باشد
و


آرزوی او…


“دیگرے”…

+ نوشته شده در یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:,ساعت 12:55 توسط دالیا |

بگین...

بگین بباره بارون دلم هواشو کرده

بگین تموم شدم من, بگین که بر نگرده

بهش بگین شکستم, بهش بگین بریدم

نه اون به من رسید و نه من به اون رسیدم!

 

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي,آپلود موزیک

+ نوشته شده در پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:,ساعت 19:25 توسط دالیا |

گریه...

 

نبودی بی تو پنهان گریه کردم

 تو را دیدم و خندان گریه کردم

برای اینکه اشکهایم را نبینی

 نشستم زیر باران گریه کردم

+ نوشته شده در پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:,ساعت 15:55 توسط دالیا |

شقایق...

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم


اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم


گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی


نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی


یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود


و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه


ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت


ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته


و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت


شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری


به جان دلبرش افتاده بود-اما-


طبیبان گفته بودندش


اگر یک شاخه گل آرد


ازآن نوعی که من بودم


بگیرند ریشه اش را و


بسوزانند


شود مرهم


برای دلبرش آندم


شفا یابد


چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را


بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده


و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه


به روی من


بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من


به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و


به ره افتاد


و او می رفت و من در دست او بودم


و او هرلحظه سر را


رو به بالاها


تشکر از خدا می کرد


پس از چندی


هوا چون کورۀ آتش زمین می سوخت


و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت


به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟


در این صحرا که آبی نیست


به جانم هیچ تابی نیست


اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من


برای دلبرم هرگز


دوایی نیست


واز این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما!!


نمی فهمید حالش را چنان می رفت و


من در دست اوبودم


وحالامن تمام هست اوبودم


دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟


نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟


و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت


که ناگه


روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد


دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -


مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت


نشست و سینه را با سنگ خارایی


زهم بشکافت


زهم بشکافت


اما ! آه


صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد


زمین و آسمان را پشت و رو می کرد


و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد


نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را


به من می دادو بر لب های او فریاد


بمان ای گل


که تو تاج سرم هستی


دوای دلبرم هستی


بمان ای گل


ومن ماندم


نشان عشق و شیدایی


و با این رنگ و زیبایی


و نام من شقایق شد


گل همیشه عاشق شد

+ نوشته شده در پنج شنبه 28 شهريور 1392برچسب:,ساعت 1:44 توسط دالیا |

شاهکار...

بعضـی هـا خیـال مـی کنند

 

دوسـت داشتــن


سـاده اسـت

 

خیـال مـی کنند

 

بــاید همـه چیـز خـوب باشد

 

تـا بتــوانند کســی را عاشقـــانه دوسـت داشتـه باشنـد

 

امـــا

 

مــن مــی گــویم

 

دوســت داشتـــن درسـت از زمــانی شـروع می شـود

 

کـه بـی حـوصلـه مـی شود

 

کـه بهـــانـه مــی گیـــرد

 

کـه یــادش مــی رود بگــــوید

 

دلتنـــگ است

 

یــــادش می رود

 

با شیطنت بگوید

 

دوستـت دارم

 

دوسـت داشتـــن از زمــــانی شــروع می شـــود

 

کــه خنـــده هـایتـان بغض شـــود

 

بغض هـایتـــان آغـــوش بخــواهد

 

و ببینید آغـــوشش کمـــرنگ است

 

اگر در روزهـــایِ ابــری و طــوفانی

 

دوستش داشتــــــــی

 

شاهکــــــار کــــرده ای.....

+ نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت 19:19 توسط دالیا |

دل و غرور...

چـــه جنگی بـــه راه افتـــاده بین دل و غــــــــرور

دل تـــو را مـــــی خواهد

مــــدام مـی گوید بـه دنبــــالت بیـــایم

و غـــــرور پـاهـایـم را بستــــه

+ نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت 19:18 توسط دالیا |

 

فكر نوازش دستهاى منى !

بى آنكه بدانى دلم است كه تنها مانده...

دستهايم،دوتايند!!!!

+ نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت 19:7 توسط دالیا |

رنگین کمان...

ای کاش گل بودی و من از باغ ها می چیدمت

 

  یا که طلوع بودی و از پنجره می دیدمت

 

 ای کاش چشمانت ضریحی داشت چون رنگین کمان

 

تا هر وقت باران میگرفت از دور می بوسیدمت

عکس رنگین کمان - گالری عکسفا .نت

+ نوشته شده در چهار شنبه 20 شهريور 1392برچسب:,ساعت 18:34 توسط دالیا |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد